مرگ راوی گورستان عاشقان
خبر مرگ، غم انگیز است و اگر راوی عشق باشد، اندوه بار تر، پیر داستان گوی گورستان عاشقان هم مرد! برای خواندن روایتی دیگر از روستا و آرامستان عاشقان با بانو معروضی همسفر شوید و روایت قبرستان عاشقان را دوباره خوانی کنید…
? روایت اول گورستان عاشقان، راوی پیرمرد روستای عاشقان؛
والی قلعه روستای عاشقان دختری داشت، سپید تن با زلفی سیاه و صدایی خوش، به نام سوران، یکی از کارگران والی روستای عاشقان، در روستای دوجفتی عاشق سوران شد، هر دو عاشق به دور از چشم پدر، دل به هم دادند و در روستای شبانکاره به وصال هم رسیدند، پدر از این راز مطلع شد، پسر را به دور از چشم دختر، در چاهی انداخت، چاهی در روستای چاهشک!
سوران قصه روستای عاشقان، شنید که پدر، معشوقش را کشته، پس راهی دشت و بیایان شد و بر طبل عشق می کوبید، طبلی که برای پدر طبل رسوایی بود! مرد کهنسال می گفت؛ دره ها و گودال های منطقه کال، تلاش دختر بود برای پیدا کردن جسدِ دل داده اش و رودخانه کشف رود، از اشک های سوران، سرچشمه گرفته بود به امید کشف عشق!
پدر دستور داد، پای دختر را به اسبی وحشی ببندد و اسب را رها کنند، تا دختر بمیرد، دختر تصور نمی کرد که پدر، تاب و توان عاشقی دختر را ندارد و باور نمی کرد که دستور مرگش را داده، اسب به روستای قهقه رسید و دختر کماکان می خندید بر این روزگار!
اسب و دختر به پرکن آباد رسیدند، لباسهای دخترِعاشق از تنش کنده شده بود، شاید هم گوشتهای بدنش! به نزدیک نوچاه رسیدند، دختر آنجا شنید که عشقش را در چاهی انداخته اند، درخواست کرد آن را هم به چاه افکنند، اما پدر سنگ دل اجازه نداد و اسب هم خجل شد (سر اسب پایین) و به سمت روستای مردار کشان به راه افتاد اما دیگر کسی از دخترک خبر دار نشد، تا این که روزی همان اسب در کنار قبرستان عاشقان پیدا شد، قبرستانی که قبر دو عاشق در کنار هم پیدا بود، هیچ کس نمی داست، چه کسی این دو قبر را کنده و آیا سوران و عشقش در آن خفته اند!
❤️ روایت دوم گورستان عاشقان، راوی یکی از زنان روستای عاشقان؛
اینجا شهر توس و سرزمین همان توس که قهرمان شاهنامه است بوده. دختری پرجمال و فریبنده نیز در اینجا زندگی می کرده که موفق می شود دل از توس برباید. دختر به توس پیغام می دهد که آتش عشق را گرامی دار و برای برداشتن موانع آن برخیز. باید پدرم را در بند کنی که در پیش فرمان تو سر فرود نمی آورد. توس به این کار تن می دهد و پس از آن برای نخستین بار شبی با دختر خارج از روستای عاشقان در محلّی که هم اکنون “شوم کره” (شبانکاره) نامیده می شود، دیدار می کند. آن دو خوان می گسترند و دختر در حالی که می خواسته لقمه ای کره به دهان گذارد به اشاره می گوید: پدر من را بکش تا هر دو آسوده خاطر باشیم. توس با خود می اندیشد، دختری که در جای پدرش چنین سنگدل باشد با من چه خواهد کرد. پس گیسوان بلند او را به دم اسپ خویش گره می زند و اسب را به سمت غرب هی می کند. در روستای “اسبندیان” تمام دستبندهای دختر از دستش کنده می شود و می ریزد و در روستای “مردارکشان” نعش او بر زمین ساییده و با خاک یکی می شود.
? روایت سوم گورستان عاشقان، راوی بانو اله معروضی؛
این روستا جزو توش اشکانی بوده و نام آن نیز بی ارتباط با نام این سلسله نیست. برای واژۀ عشق ما آن را “اشق” تلفظ می کنیم که ریشه ای اوستایی دارد که همانا “ایش” به چم آرزو کردن و جستن است. Ask انگلیسی نیز از این ریشه است و در بسیاری از زبانهای رایج دیگر نیز مصدرهای خواستن و جستن تلفظی شبیه این دارند. “اشک” این چشمۀ زلالی که گواه طلب و اشتیاق شدید است نیز باید نام خود را وامدار این ریشه باشد. البته “ارشک” که نام سرسلسلۀ اشکانی است برگردان واژۀ اوستایی ارشن به چم مرد، دلیر و پهلوان است. امّا اشک نه کوتاه شدۀ ارشک بلکه فرنامی (لقبی) برای همۀ شاهان اشکانی بوده است. پس می توان آن را از ریشه ای مستقل پنداشت. بدین روی پندار من این است که نام زیبای روستای “عاشقان” دلیل بر شناسنامۀ کهن این روستا و خویشاوندی مردمانش با اشکانیان است، نه رومانتیک بودن این مردمان
حال بهتر است مقایسه تطبیقی این داستان ها و روایت های عاشقانه را در تارنمای بانو دکتر اله معروضی بخوانید، پس اینجا را کلیک کنید و لذت ببرید.
ته نویس؛ برای خواندن داستان کامل قبرستان عاشقان، در سفرنویس اینجا را کلیک کنید.
کانال خبری تارنمای سفرنویس
همسفران
با ما همسفر باشید
سلام.
چقدر حكايت اول خوب بود. وجه تسميه ي همه ي اون روستاها، و داستان… چقدر اسطوره اي بود اين حكايت.
شهریار: درود و سپاس از اینکه خواندید