رزروِ بیسرانجامِ یک قبر در تهران، برای خانواده گوگوش
روایتی متفاوت از قبری در بهشت زهرا و گوگوش، روایتِ رزروِ بی سرانجامِ یک قبر در تهران، برای خانواده گوگوش و داستان نافرجام عشق خواهر (گوگوش) به برادر (فریدون)، قصه یک قبر خالی …
اپیزود اول: سنگ مزار پدرِ گوگوش
علاقمندان به گوگوش، شاه ماهی موسیقی ایران، در شهر به دنبال نشانههایی بودند؛ برای پیوند زدنِ زمان به مکان. نشانههایی برای ارتباط نزدیکتر به گوگوش اسطوره موسیقی، برخی 4 بهمن ماه، به بهشتزهرا میرفتند و تصویری از سنگ مزار صابر آتشین (پدر گوگوش) گرفته و برای او ارسال میکردند … اما پاسخی دریافت نمی شد، حتی برخی مواقع بلاک میشدند!
پاسخ را باید در گفتگوی گوگوش با هما احسان که در سال 1384 انجام شده بود می یافتند، اما رسانه آن زمان فراگیر نبود، همای دیگر نیاز بود، این بار گوگوش با هما سرشار در اردیبهشت سال 1401 گفتگو کرد، پاسخ روشن بود؛ گوگوش از پدر رضایت نداشت …
اپیزود دوم؛ عشق گوگوش به برادرش فریدون
شاید بهتر باشد ابتدا بخشهایی از گفتگوی بانو گوگوش با “هما احسان” و “هما سرشار” را بازخوانی و روی باکسهای زیر کلیک کنید… اما خلاصه داستان گوگوش:
نام پدرِ گوگوش صابر آتشین بود و نام مادر نسرین صبحی نوری، هر دو اهل آذربایجان بودند، پدر آذربایجان ایران (سراب) و مادر آذربایجان شوروی (باکو)، نام پدر بزرگِ مادری گوگوش قربانعلی (قلی) بود(ته نویس). گوگوش زادهٔ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۲۹ و برادرش فریدون متولد 1330
پدر گوگوش در دو سالگی گوگوش و یک سالگی فری (فریدون) قصد تجدید فراش دوباره می کند و مادر (نسرین صبحی نوری) از صابر آتشین (برای ازدواج دوم) جدا میشود. سرپرستی گوگوش و فریدون به پدر سپرده میشوند اما برخی اوقات فریدون نزد مادر هم برده میشد. ازدواج دوم پدر یک سال بیشتر دوام نمیآورد و ازدواج سوم صورت میگیرد. (گوگوش دو برادر ناتنی دیگر هم دارد) گوگوش و فریدون توسط نامادری (همسر سوم) مورد ضرب و شتم و نامهربانی قرار می گیرند. تنها عشق به زندگی گوگوش، برادرش فریدون بود. گوگوش در گفتگوی با هما سرشار گفته بود؛
من به خاطر برادرم خیلی غصه خوردم، به خاطر اون از زن پدرم کینه داشتم، برادرم سر زمینشوریهای موزائیک، رماتیسم پا گرفت، از پا به قلبش زد، مشکل قلبی پیدا کرد، که بعد تو 24 سالگی فوت کرد.
هما سرشار؛ برادر تنی بود؟
گوگوش: بله برادر تنی بود، اون خیلی اذیتم کرد، از کُتکهایی که فریدون میخورد، دوست داشتم من بخورم، ولی خیلی وقتهایی میشد که، یا فریدون یا فریبرز رو می آمد بزند، من میرفتم روشون می خوابیدم که من بخورم … گذشت … پوستمون کلفت شد …
گفتگوی گوگوش با هما احسان در سال 1384
هما احسان: گوگوش به چه معناست ؟
گوگوش :نمی دونم , مثل این که این اسمو خیلی دوست داشتند , نمی دونم می دونید یا نه که گوگوش اسم مرد ارمنیه , مادر من اهل آذربایجان شوروی بود پدرم هم آذربایجان ایران (با خنده) شوروی سابق , دوستاشون کسانی که از مهاجرین بودند از اون ور اومده بودند بیشتر ارمنی مسیحی بودند و اسم های مینوش و نینوش زیاد توشون بود حالا نمی دونم چرا اسم منو گوگوش گذاشتند البته مادرم می گفتش که می خواستند توی شناسنامه هم اسم منو گوگوش بذارن اما ثبت احوال اجازه نداد گویا گفتند که
هما احسان: گفتند اینم اسمه ؟
گوگوش :گفتند اسم یا ایرانی یا عربی بذارید که شد فائقه ….
… هما احسان: عجب ! بعد دیگه ول کردی صحنه رو ؟ چی کار کردی ؟
گوگوش :نه دیگه , چون پدرم مدام برنامه اجرا می کرد و من همیشه با پدرم بودم چون پدر و مادرم از هم جدا شده بودند و من و برادرم پیش پدرم بویم
هما احسان: چند سالت بود که اونا از هم جدا شدند ؟
گوگوش :دو سال , من دو سالم بود و برادرم یک سالش بود من یک برادر تنی داشتم که در 25 سالگی فوت کرد این بود که من همیشه با پدرم بودم و هر جا که برنامه داشت حضور داشتم
هما احسان: بچه ی یک ساله را چی کار می کرد ؟
گوگوش :نمی دونم یادم نیست فکر می کنم یا عموم یا زن عموم یا یکی از اعضای فامیل نگه می داشتند یا شایدم مادرم موقتا نگهش می داشت …
… گوگوش :جالبه که پدرم یادش رفته بود منو مدرسه بذاره و اواسط هفت سالگیم بود که زن دایی پدرم بهش این توجه را داد که بابا بچه ات مدرسه باید بره که در خیابان مولوی دبستان دلشاد اولین بار کلاس اول رو اونجا درس خوندم و صبح ها درس می خوندم و بعداز ظهرها برنامه اجرا می کردم….
… هما احسان: بیدارت می کردند می بردنت رو صحنه … و نان آور خانواده بودی و پدر دوباره ازدواج کرد ؟
گوگوش :پدرم بعد از مادرم دو بار ازدواج کرد … در واقع سه بار ازدواج کرد ولی دو بارش مربوط به کودکی منه که اولین ازدواجش بعد از جدایی از مادرم فقط یک سال طول کشید از اون ازدواج صاحب یک پسر شد بعد از اون با خانمی ازدواج کرد که زن پدر معروف من بود که من خاطرات عجیب غریبی با این خانم داشتم که هنوز با منه یعنی هر آنچه تو ذهن من هست گاهی میاد و میره و تو حال و روزم دخالت می کنه
هما احسان: چند سالت بود که این ازدواج انجام شد ؟
گوگوش :فکر می کنم همون شش هفت ساله بودم که با این خانم ازدواج کرد و تا روزی که من ازدواج کردم این خانم با پدرم زندگی می کرد و پدرم دو تا پسر از این خانم داره یعنی دو تا برادر دارم از این خانم و پدرم که یکی شونو من بزرگ کردم یعنی با این که سنم کم بود ولی این بچه را در واقع من بزرگش کردم
هما احسان: با این که یک برادر کوچک تنی هم داشتی … یعنی چی تو بزرگش کردی ؟
گوگوش :یعنی این که از روزی که این بچه به دنیا اومد فقط من شیر بهش نمی دادم یعنی شیرو با شیشه بهش می دادم و بقیه ی کارهاش با من بود…
… گوگوش: اصلا دیگه فکر عواقبشو نکردم , اصلا پیش خودم تجزیه تحلیل نکردم که آخه این کاری که می کنم درسته , غلطه , چون خونه ی منو هم مادرم بهم خبر داده بود که جزو خونه های بی صاحب توسط دادستانی انقلاب ضبط شده و قرار هست که خوابگاه دانشجویان بشه , با همه ی این تفاصیل که شنیدم توی بهشت زهرا هم اعلامیه هایی به در و دیوار زده بودند که اون موقع همه را وصل می کردند به ساواک , این ساواکی بود , اون ساواکی بود و اینا , در نتیجه منم در ردیف اون اسامی بودم ولی با این حال رفتم که رفتن همانا و ماندن همان …
گوگوش؛ ن اینو امضا کردم آمدم بیرون ولی جسته گریخته هی احضار می شدم . یک بار به کمیته ی هفت حوض نارمک احضار شدم که اون یک جلسه بیشتر نبود…
…. گوگوش :یازده سالش بود , یک هفته بعد از جنگ , دایره ی منکرات منو احضار کردند که من با دایی ام و کامبیز رفتم خاطرم هست که منزل آقای مصباح زاده بود
هما احسان: محل منکرات ؟
گوگوش :در خیابان وزرا منزل آقای مصباح زاده
گوگوش : و اون جا اون پرونده ای که به اصطلاح بازجویی شده بودم در اوین اون جا روی میز بازجو بود . علت این که منو احضار کردند پرسیدم برای چیه ؟ گفتند که این بازجویی کامل نیست باید تکمیل بشه , در صورتی که وقتی اون تعهد نامه رو از من گرفتند یعنی این بازجویی تموم شده , اون روز باز یه سری سوالات تکراری که تو اون پرونده بود از من پرسیدند و بر خلاف زندان اوین که هر روز صبح می رفتم و عصر برمی گشتم منزل و فردا صبحش می رفتم اون روز اون جا وقتی بازجوییشون تموم شد منو نگه داشتند
هما احسان: چیز تازه ای در اون بازجویی پرسیدند ؟
گوگوش : نه به هیچ وجه , یک ماه من در زیر زمین منزل آقای مصباح زاده زندانی بودم
هما احسان: اون جا را یه صورت زندان در آورده بودند ؟
گوگوش :بله یه قسمتی زندان مردها بود یه قسمت هم زندان زنان که سه تا اتاق را به صورت سلول یک , دو و سه برای زنها گذاشته بودند که من در یکی از این سلول ها بودم
هما احسان: تنها یا با کسی ؟
هما احسان: با خانم مرجان
هما احسان: تو یه اتاق بودید ؟
گوگوش :بله
هما احسان: یک ماه ؟
هما احسان: بله
هما احسان: با کسی تماس نمی تونستید داشته باشید یا از اتاق نمی تونستید بیرون برید ؟
گوگوش :نه بیرون نمی اومدیم همون جا گاهی اوقات در سلول رو باز می ذاشتند که در راهرو قدم بزنیم چون نور نداشت و ما از نور راهرو نور می گرفتیم
هما احسان: اون لحظه ای که گذاشتنت توی زندان و درو بستند چه حالی داشتی ؟
گوگوش :یک تصویر من به شما می دم خانم احسان , فکر می کنم اکثر کسانی که الان صدای منو می شنوند می دونند که این تصویر که می دم چیه , بروس لی یه فیلم داره به نام ( اژدها وارد می شود ) عجیبه این صحنه تو اون لحظه اومد به ذهن من , یه جایی هست که بروس لی شبانه لباس سیاه می پوشه و میره که سر از کار این باند قاچاق مواد دربیاره با اینا زد و خورد می کنه و تمام این ماجراها , بعد یک جایی چهار تا دیوار دورش بسته میشه و وقتی دیگه این راه به جایی نداره چهارزانو می شینه رو زمین و چشماشو می بنده . منو وقتی بردنم پایین , وقتی گفتند باید بمونی و این جا باشی تا تکلیفت روشن بشه حالم خیلی بد بود اما وقتی رفتم اون پایین دقیقا همین کارو کردم و دیگه از اون به بعد خودم خودمو آروم نگه داشتم , خودمو وفق دادم با وضعیتی که اون جا بود و هیچی دیگه نمی تونست اذیتم بکنه
هما احسان: دلواپس بچه نبودی ؟
گوگوش :نه دیگه
هما احسان: فکر نمی کردی که ممکن هم هست که یک دفعه بیان و بگن که بیا بریم اعدام بشی ؟
گوگوش :نه دیگه هیچی , همه چیزو پذیرفتم و حس می کردم که اونا کسانی هستند که یک سری عقده و کمبود ها را تو خودشون دارند و به وسیله ی آزار دادن به آدم ها به این کسانی که اون پایین زندانی بودند به این وسیله خودشونو تخلیه ی عصبی می کنند و وقتی این رو در اختیارشون بذاری که اجازه بدی خودشونو تخلیه کنند دیگه هیچی براشون نمی مونه دیگه تکلیفت باهاشون روشنه و اونا هم نمی دونند که باهات چی کار کنند…
…هما احسان: چند سالت بود كه رفتي براي اولين بار در دربار خوندي ؟ تو به عنوان يك خواننده ي دربار هم معروفي ؟
گوگوش: من اولين بار خيلي كوچيك بودم كه به دربار رفتم زماني كه ثريا ملكه ي ايران بود , چيزي كه خاطرم هست اينه كه لباس ثريا خيلي زيبا بود و من فقط دلم مي خواست به لباسش دست بزنم و نشستم بغلش و با لباسش بازي كردم
هما احسان: جدي ميگي ؟؟
گوگوش: بله
هما احسان: رفتي اون جا آواز خوندي ؟
گوگوش؛ يادم نيست , آوازم رو يادم نيست ولي لباسش يادمه . بار دوم , ملكه ي ايران , فرح بود
هما احسان: ببين مي خوام اون بار اول را بيشتر روش بموني , ملكه ثريا بود و كجا بود مراسم ؟
گوگوش؛ كاخ مرمر
هما احسان: مناسبت خاصي بود ؟
گوگوش: نمي دونم , يادم نيست
هما احسان: چند سالت بود ؟
گوگوش؛ خيلي كوچيك بودم فكر مي كنم چهار يا پنج سالم بود
هما احسان: عجب !!! … خب رفتي اون جا كه آواز بخوني رفتي و اون وقت نشستي رو دامن ملكه ؟
گوگوش: بعد از برنامه منو صدا كردند منو خواستند كه نشستم پيششون و با پيرهنش بازي كردم , هر چي سوال مي كرد من همين طور با اين پيرهنه فقط بازي مي كردم و جوابشو مي دادم , چند سالته ؟ چي كار مي كني ؟ مامانت كيه ؟ بابات كيه ؟ از اين حرفا
هما احسان: وقتي وارد شدي صحنه بود يا مهماني خصوصي ؟
گوگوش: نه , مهماني خصوصي بود يه محوطه اي بود كه همه دور تا دور نشسته بودند و يك كاناپه اي هم بود روبروي كاناپه اي كه شاه و ملكه نشسته بودند … اون جا بود كه والاحضرت ها , والاحضرت شهناز , والاحضرت شمس … اينا يادمه … چون يادمه كه والاحضرت شهناز يه جفت گوشواره به من دادند همون جا به گوشم كردند , يه جفت گوشواره ي كوچولو … ديگه چيزي يادم نيست … يه چيز ديگه كه يادمه اون شب كسان ديگري هم بودند كه برنامه داشتند , يه آقايي بود پا به سن گذاشته ها بيشتر فكر مي كنم يادشون باشه , يه هنرمندي بود به نام آقاي رسولي كه در شكوفه نو پيش پرده خواني مي كرد اين آقا يه الاغ درست كرده بود از مقوا كه مي رفت توش و سوارش مي شد , يه ترانه اي داشت به نام الاغ جون , الاغ جون كه اينو مي خوند … اون جا كه من نشسته بودم با اين پيرهن بازي مي كردم مرحوم رسولي داشت الاغ جونو مي خوند , دو تا سگ , كه نمي دونم سگ هاي والاحضرت شهناز بودند يا والاحضرت شمس , دنبال اين الاغه كردند , اين آقاي رسولي مي خوند و مي رفت اون سگ ها هم دنبالش … اين تصويري بود كه از بار اول دارم … بار دوم
هما احسان: نه , همين بار اول خيلي بامزه ست , تاريخيه … دختر چهار پنج ساله اي آمده است به دربار كه نمي دونه دربار چيه ؟ بهت ياد دادند چي كار بايد بكني ؟ چه جوري بايد رفتار كني ؟
گوگوش: نه , يعني يادم نيست , نمي دونم … اگه چيزي هم باشه حتما پدرم بهم گفته ديگه كه مواظب خوندنت باش كار ي نكني , از اون كارهاي بد نكني , البته اون بار دوم هست , يك بار دومي هست كه اون تعريف كردنيه
هما احسان: بگو بگو پس
گوگوش: بار دوم باز به همين كاخ مرمر فرا خوانده شدم براي اجراي برنامه كه اين بار اركستر داشتم
هما احسان: چه خبر شده بود ؟
گوگوش: فرح پهلوي ملكه ي ايران بود , تازه ازدواج كرده بودند و من ديگه خيلي زماني كه مراسم ازدواجشونو ازتلويزيون پخش مي كردند ديگه عرش اعلا را سير مي كردم اين قدر لذت برده بودم از زيبايي اين خانم , وقتي وارد شدم كه برنامه اجرا بكنم فكر مي كنم 12-11 سالم بود قبل از اين كه برم پشت ميكروفن , يكراست رفتم طرف جايگاه اعليحضرت و علياحضرت و دستمو دراز كردم باهاشون دست دادم و گفتم : سلام
هما احسان: گارد پشت كله تو نگرفت ؟
گوگوش: نه فقط من از قيافه ي اين دو فهميدم كه اي واي مثل اين كه كار بدي كردم , اصلا به روي خودم نياوردم رفتم سلام كنم ديگه … اومدم پشت ميكروفن برنامه رو اجرا كردم و وقتي برنامه ام تموم شد پشت صحنه پدرم گوشمو گرفت كه : كي بهت گفت … گارد هم آماده كه اين داره كجا ميره ؟ اي واي
هما احسان: خاطره ي خيلي جالبيه , ولي بعد از اون ديگه مكرر براي دربار مي خوندي ؟
گوگوش: مي خوندم ولي
هما احسان: ديگه دست نمي دادي ؟
گوگوش: ديگه نه
هما احسان: ديگه بند ديگه اي آب ندادي ؟
مصاحبه با هما سرشار در سال 1401
هما سرشار؛ اگر به عقب برگردی به چی فکر می کنی؟
گوگوش؛ اغلب بهش فکر می کنم، من هم مثل خودت دوران خوبی نداشتم، از زمانی که پدر و مادرم از هم جدا شدند، من و برادرم رو دست پدرم مونده بودیم، پدر هم جایی نداشت، یادم میاد تو خیابان منوچهری یک کوچه پاساژی بود که عموی من اونجا با یک خانمی زندگی می کرد، که پدر من ما رو بُرد گذاشت اونجا، یک دخمه ای بود …
…در مدرسه اجازه نداشتم مادرم را ببینم ولی برادرم را که رو دست پدرم و زن پدرم مانده بود، می فرستاند پیش مادرم، ولی من چون نان آور خانه بودم باید می ماندم، تا ششم ابتدایی که دکتر جلالی مدیر مدرسه بود ، روانشناس هم بود، اون با من خیلی حرف می زد، چون متوجه بود که وضعیتم چطوره
… پس از شکسته شدن سرم در بیمارستان سینا به سرم بخیه زدند …
من به خاطر برادرم خیلی غصه خوردم، به خاطر اون از زن پدرم کینه داشتم، برادرم سر زمینشوریهای موزائیک، رماتیسم پا گرفت، از پا به قلبش زد، مشکل قلبی پیدا کرد، که بعد تو 24 سالگی فوت کرد
هما سرشار؛ برادر تنی بود؟
گوگوش: بله برادر تنی بود، اون خیلی اذیتم کرد، از کُتکهایی که فریدون میخورد، دوست داشتم من بخورم، ولی خیلی وقتهایی میشد که، یا فریدون یا فریبرز رو می آمد بزند، من میرفتم روشون می خوابیدم که من بخورم … گذشت … پوستمون کلفت شد …
اپیزود سوم؛ مرگ برادر گوگوش (فریدون) و دو ازدواج نافرجام
طبق مصاحبه های گوگوش و اظهارت وی، گوگوش کودک کار بود و تنها روابط عاطفی و عاشقانه او با برادرش فریدون بود و پس از شهره شدن گوگوش، معمولا برادرش فریدون همیشه همراه او بود حتی در سال 1353 قرار بود با هم فیلم مشترکی نیز بازی کنند اما …
می گویند؛ تنها ازدواج عاشقانه گوگوش با بهروز وثوقی بود، بهروز وثوقی فریدون را هم مثل برادر خود می دانست، ازدواجی که بیشتر از یک سال دوام نیاورد، شاید تنها دلیل جدایی بهروز و گوگوش، مرگ برادرِ گوگوش بود …
فریدون پس از ازدواج در تیر ماه سال 1355 به شیراز مهاجرت کرد، ازدواجی کوتاه مدت … فریدون 18 مهر در بیمارستان نمازی شیراز به دلیل سابقه بیماری قلبی سکته و فوت کرد، صابر و گوگوش شبانه جسد فریدون را به تهران انتقال دادند و فریدون در بهشت زهرا به خاک سپرده شد و دو ازدواج نافرجام از این مرگ به یادگار باقی ماند …
ازدواج فریدون با همسرش که سه ماه دوام داشت و ازدواج گوگوش با بهروز وثوقی که تنها یک سال دوام پیدا کرد، ازدواجی که صرفا به دلیل افسردگی شدید گوگوش بود و نه دل زدگی از عشق میان او و بهروز … دو ازدواج نافرجام حاصل مرگ فریدون آتشین بود.
اپیزود چهارم: فریدون برادر گوگوش کجا دفن شد؟
اهالی اپیزود اول به دنبال قبر فریدون آتشین بودند تا برای گوگوش ارسال کنند اما جستجوی آنها در تهران بی نتیجه بود چون شخصی با این نام در تهران به خاک سپرده نشده بود. داستان به دو دهه قبل باز می گردد؛ مادر گوگوش و فریدون به دلیل اختلاف فراوان با صابر آتشین، نام خانوادگی فریدون را تغییر داده بود! نام خانوادگی فریدون دیگر آتشین نبود، او در شناسنامه فریدون صبحی نوری شده بود …
وقتی قرار شد، فریدون صبحی نوری در بهشت زهرا به خاک سپرده شود، مادر درخواست یک قبر رزرو در کنار مزار فریدون داشت، صابر آتشین تمام کارهای دفن و کفن را انجام داده بود و به توصیه همسر سابقش یک گور در مجاورت قبر فریدون خرید و برای مادر گوگوش رزرو کرد…
روی قبر فریدون اثری از صابر نبود؛ آرامگاه شادروان فریدون صبحی نوری … همین. دو سال گذشت تا به گفته دختر دایی گوگوش، نسرین صبحی نوری اجازه داد تا در زیر نام فریدون بنویسند؛ فرزند صابر
اپیزود پنجم؛ مراسم های فریدون آتشین یا فریدون صبحی نوری؟!
بررسی رسانه ها و روزنامه های وقت جالب است، اولین تسلیت را 20 مهر بهروز وثوقی در روزنامه اطلاعات چاپ کرد با عنوان برادر؛
بدینوسیله فوت نابهنگام جوان ناکام فریدون آتشین برادر و برادر همسر خود را به اطلاع میرسانم. مجلس ترحیم زنانه و مردانه آن مرحوم روز 5 شنبه 22 مهرماه 2535 از ساعت 4 تا 6 بعدازظهر در مسجد الجواد برگزار می گردد.
گوگوش و بهروز وثوقی
نکته جالب اینکه در صفحه تسلیت آن روز هیچ کس ، مرگ فریدون را به گوگوش تسلیت نگفته بود! اما در روز دوم دو نفر دیگر تسلیت گفتند: یکی سعید راد و دیگری علی عباسی از سازمان سینمایی پیام. سعید راد در پیام تسلیت، صابر آتشین، خواهرش گوگوش و همسر گوگوش را خطاب قرار داده بود.
در صفحه تسلیت هم شوراگیز طباطبایی، رامش، میترا و فیروز وثوقی، فیروز امامی، امیر طائی، مهدی میثاقیه، عباس شباویز، هیئت مدیره انجمن تهیه کنندگان فیلم ایران به گوگوش، بهروز وثوقی و صابر آتشین تسلیت گفته بودند. روز پنجشنبه 22 مهر ماه هم رفعت، مرجان و جلال مقامی ، ژاکلین و آیلین ویگن ، وحید مجتهدی، سیروس قهرمانی، مهری فردین (مهری خمارلو) ، محمدعلی فردین ، صندوق همکاری و رفاه هنرمندان ، اعضاء تیم فوتبال کامبیز تهران ، شهین ، سییرا فیلم (مهدی مصیبی) شرکت بلب وینا، به گوگوش و بهروز تسلیت می گویند.
اپیزود ششم: انفجار نور، مهاجرت گوگوش، مرگ پدر و مادر
پس از انفجار نور و مهاجرت ناخواسته ایرانیان، صابر آتشین (پدر گوگوش) مدتی در استانبول ترکیه ساکن بود و در بهمن ماه سال 1364 روی صحنه درگذشت. جسد او به ایران منتقل و در قطعه 96 ردیف 349 شماره 22 به خاک سپرده شد. درحالی که یک قبر خالی در کنار فریدون به نام صابر بود. روایت مرگ صابر آتشین توسط علی عباسی خواندنی است:
غروبی در زمان جنگ بود که شوهرش تلفن کرد و گفت صابر آتشین، پدر گوگوش در ترکیه درگذشته … با شنیدن خبر مرگ صابر، از همایون {مصداقی} خواستم برای تسلای گوگوش، با او نزد من بیایند تا برای برگزاری مراسم ختم اقدام کنیم. با اندوه گفت پدرش در ترکیه هنگامی که روی سن برنامه داشته، سکته کرده و همان طور که آرزو داشته، آخرین لحظههای عمرش روی صحنه سپری شده است. آن شب با همت همسرش، همایون، قرار شد مجلس ختم سه روز بعد در خانقاه صفی علیشاه برگزار شود. چاپ آگهی در روزنامهها با ذکر نام صابر و گوگوش ممکن نبود. تلفنی دوستان را خبر کردیم و روز و ساعت موعود عازم محل ختم شدیم که اطلاع دادند مسئول خانقاه از برگزاری ختم عذر خواسته است. ضربهای که از منع مراسم ختم بر گوگوش وارد شد، بسیار شدید بود. افسوس که امکان دلداری نبود.
سال 1379 گوگوش به خارج از ایران مهاجرت کرد و سپس مادرش نسرین صبحی نوری به او پیوست اما زمانی زیادی با او همراه نبود. مادر در 14 فروردین ماه 1382 درگذشت و در آمریکا به خاک سپرده شد. مادری که می خواست کنار فرزندش در تهران دفن شود. و قبر بهشت زهرا هنوز خالی بود.
اپیزود هفتم: آرزوی بازگشت گوگوش به ایران و قبر خالی
سالها از رزرو بودن یک قبر خالی گذشته است و ما ایمان داریم و آرزو می کنیم گوگوش برای زندگی به ایران بازگردد، آرزویی که این بار همه با هم به آن دلخوش هستیم، آرزوی ایرانی آزاد و پُر از آرامش و شاید … گوگوش در کنار برادرش به آرامش ابدی برسد …
تهنویس اول) قربانعلی (قلی) صبحی نوری در سال 1286 در شهر تبریز متولد شده است (پدر بزرگ مادری گوگوش) صبحی در مهرماه 1320 توسط روزنامه ترك زبان آذربایجان به فرقه ملی دموكرات پیوست و در خلع سلاح قوای دولتی و در تربیت دستههای فدائی نقش بسیار داشته و مجلس ملی درجه او را بخاطر فعالیت هایش به سرهنگی ارتقا داد در سال 1325 توسط احمد گوگانی دستگیر و در زندان پیشنهاد گردید اگر در مراغه در محضر شیخ احمد توبه كند وفرقه دموكرات را لعن و انكار كند از مرگ خلاص می شود.
تهنویس دوم) گوگوش در سال 1394 در آلبوم عکس خصوصی، ترانه داداشی را به یاد برادرش فری منتشر کرد، برادرش فریدون آتشین یا صبحی نوری تفاوتی ندارد، داداشی …
به یاد برادرم فریدون. شعر این ترانه را در فیس بوک دیدم و به بابک عزیز پیام دادم که اگر در اختیار هنرمند دیگری نیست بخوانمش و نیکان عزیز هم ملودیش را ساخت و برایم فرستاد و با یاری بابک امینی عزیز این ترانه را ضبط کردم. 1394 فروردین
داداشی دنیا شبیه خوابای بچگیمون نیست
آخرِ بازیا گاهی چیزی جز گریه و خون نیست
داداشی باور بعضی قصه ها بدجوری سخته
تبری که باغُ می کُشت دستش از چوبِ درخته
بهمون نگفته بودن چشم به فرداها ندوزیم
به گُناهی که نداریم یه روزی باید بسوزیم
نمیدونستیم زمونه تا همیشه مهربون نیست
سرنوشتمون یه وقتا توی دستِ خودمون نیست
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم میمونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه ی دنیاست
مثل طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست
ما به باد تکیه میکردیم روی آب خونه میساختیم
پای رویاهایی ساده عاشقونه جون میباختیم
داداشی دستامو حس کن اون ور مرزای تقدیر
تو یه جایی دور از اینجا شاید آرامش گرفتی
داداشی یه دردایی رو گاهی هیشکی نمیدونه
هر زخمی خوب میشه اما جاش روی آدم میمونه
داداشی دلتنگی انگار رسمِ دیرینه ی دنیاست
مثه طوفان که همیشه بخشی از تقدیرِ دریاست
خواننده: گوگوش ، ترانه: بابک صحرایی ، آهنگ و تنظیم: نیکان ابراهیمی، آلبوم عکس خصوصی
تهنویس سوم) برخی بر این باورند که گوگوش ترانه وقتی تو نیستی را به یاد برادرش خوانده، در حالی که این ترانه در سال 1353 تنظیم و منتشر شده و فریدون صبحی نوری در سال 1355 مرحوم شده است و این باور اشتباه است.
دنیای به این بزرگی واسه من
وقتی نیستی مثل زندون می مونه
وقتی نیستی گل ها ماتم می گیرن
بهار هم مثل زمستون می مونه
وقتی نیستی ، من هوای خوندنم نیست
دیگه این جا بی تو جای موندنم نیستوقتی رفتی ، آینه چین خورد و شکست
باغبون درهای گل خونه رو بست
عروس سپید پوشت تا دم مرگ
لباس سیاه به تن کرد و نشست
وقتی نیستی ، من هوای خوندنم نیست
دیگه این جا بی تو جای موندنم نیستتو می خواستی دیوار ها رو برداری
جای هر دیوار یک باغچه بذاری
تو می خواستی پرده رو پس بزنی
پشت هر پنجره خورشید بکاری
وقتی نیستی ، من هوای خوندنم نیست
دیگه این جا بی تو جای موندنم نیستوقتی نیستی کی به ما نشون بده
عکس خورشید توی آب چه رنگیه
کی می خواد به ما بگه بدون عشق
این جا پر از آدم های سنگیه
وقتی نیستی ، من هوای خوندنم نیست
دیگه این جا بی تو جای موندنم نیستوقتی نیستی ، من هوای خوندنم نیست
دیگه این جا بی تو جای موندنم نیست
خواننده ترانه وقتی نیست: گوگوش ترانه سرا: ایرج جنتیعطایی آهنگ ساز: ایرج جنتیعطایی
ته نویس چهارم) گوگوش ترانه گهواره را به نام و یاد مادرش خواند؛ گوگوش ترانه سرا: زویا زاکاریان ، آهنگ و تنظيمِ زنده ياد واروژان
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من
همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده ی قصه
همیشه دخترِ فقیرو می خواست
همون شهری که قدِ خودِ من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترسِ سایه بود نه وحشتِ باد
نه من گم می شدم نه یه کبوتر
نگو بزرگ شدم نگو که تلخِ
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا منو ببر نوازشم کن
دلم آغوشِ بی دغدغه میخواد
تو این بسترِ پاییزیِ مدفون
که هر چی نفسِ سبزِ بریده
نمیدونه کسی چه سختِ موندن
مثلِ برگ روی شاخه ی تکیده
ببین شکوفه ی دل بستگی هام
چه قدر آسون تو ذهنِ باد میمیره
کجاست آن دست نورانی و معجز ؟
بگو بیاد و دستمو بگیره
کجاست مریمِ ناجی مریمِ پاک
چرا به یادِ این شکسته تن نیست
تو رگبارِ هراس و بی پناهی
چرا دامنِ سبزش چترِ من نیست
دلم تنگه برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره ی من
منابع و سرچشمه ها
کتاب روایت یک کابوس سی ساله اثر قصیده گلمکانی زندگی علی عباسی تهیهکننده فیلمهای «پنجره»، «شب غریبان» و «نازنین» با بازی گوگوش
و … اسناد دیگر محفوظ در آرشیو سفرنویس
همسفران
با ما همسفر باشید
سلام وتشکر به خاطر مطالب بسیار جالبی که به اشتراک میگذارید، پایدار باشید
شهریار؛ سلام و سپاس از مهربانی شما
جالب بود ،نگاهی به یک گوشه از زندگی یک هنرمند اصیل وقدیمی
شهریار: سپاس از نگاه مثبت شما
عالی بود آقای شهریار، مرسی⚘
امیدورام گوگوش سالیان سال برامون بمونه و حضورش و سرزندگیشو در ایران جشن بگیریم
شهریار: سپاس از لطف شما و به امید روزهای روشن و بهتر برای ایران #ما_همه_با_هم_ایرانیم