نامه به پژمان خان، از آرامستان به پاسداران
پژمان خان سلام، نمی دانم چطور شروع کنم، شاید باید، همین اول بنویسم؛ شرمنده ام که نتوانستم حضور پیدا کنم. به خاطر تصادفی که کردم، گفتم؛ زنگ می زنم، نشد! گفتم فردا در تور مارکوف ملاقاتش خواهم کرد، اما تشریف نیاوردید! با تنها یادگاری که از مارکوف داشتم، منتظرتان بودم. گفتم؛ حضوری در دزفول می بینمتان، اما حواشی تصادف اجازه نداد پس من هم نامه می نویسم اما با کمی صغری کبری (البته نامه ای سرگشاده برای همه، تا بدانند من به شما بدهکارم)

اپیزود اول) تازه کار
من فقط می نوشتم، آن هم در بلاد کفر، یعنی در بلاگر blogger از طرف محمد گائینی به جمعی دعوت شدم به نام؛ سنگی (دوستان سفرنامه گو)، سارا باقری در این جمع، پیشنهاد برگزاری تور را به من داد، اولین تورم به توصیه دوستان سنگی بود، سنگی زعمایی داشت، و یکی از آن زعماء پژمان خان بود، ممنونم پژمان خان.
نکته) شما در کتابتان به یاد هر کسی بودید برایش نوشتید در نکته ها یم، می خواهم بنویسم، کجا یاد شما هستم
نکته اول) هر بار جنوب می رم و روی شنها قدم می زنم ( البته اگر گرسنه باشم) یاد گشما می افتم، خاطرتان هست، درباره تجربه گرفتن یک موجود نرم تن از لای شنها در سنگی گفتی، چیزی شبیه کرم بزرگ، شبیه … اما کمی نرم تر
اپیزود دوم) آرامستان گردی
اگر اشتباه نکرده باشم، دومین تور آرامستان گردی ام بود که سعادت همراهی و هم قدمی با شما را داشتم، راستش را بخواهی، مثل شما که می گفتی در کودکی، در شاه عبدالعظیم، ایده آرامستان گردی در ذهنت شکل گرفته بود، اما من فقط به این خاطر به آرامستان علاقمند شدم، چون راهم نمی دادند، یعنی کلا کسی را به آرامستان راه نمی دادند، کلا هر کاری که بگویند؛ ممنوع است و حرام است و … انجامش برای من لذت بخش تر است.
نکته دوم) در همین تور، یکی از همسفران خودش را معرفی کرد؛ زیبا خدایی، آمدی در گوشم و آرام گفتی؛ خدایی زیباست! نمی دانستم آن لحظه چه بگویم، اما تا به امروز، هر بار بانو خدایی با من تماس می گیرد اول یاد شما می افتم، اصلا هرجا صحبت از زنان زیبا رو می شود، یاد پژمان می افتم، البته اطمینان دارم که شما زیبا نیستی، این را می نویسم که متهم به همجنس گرایی نشوم (امیدوارم نه همسرم و نه بانو خدایی اینجا را نخوانند، خودت می دانی برای چه می گویم)
اپیزود سوم) قوم و خویش بازی
در بازار عتیقه فروشان بانکوک بودم، بماند که همه فروشنده ها تعجب می کردند، چرا یک ایرانی در اینجاست و چرا با همسرش آمده، اما اینجا به یاد شما افتادم، البته راستش را بخواهی یاد مادر شما، یک مغازه رفیتم که پر بود از قوری، شما از طرف مادر خوانساری هستی و من از طرف پدر.
اپیزود چهارم) نامه نگاری
نمی دانم دو سال پیش بود یا کمتر، در نمایشگاه گردشگری شما را ملاقات کردم، گفتید؛ رفتم قبرستون و به یادت بودم، و برایت نامه نوشتم، و گفتید می خواهید کتابش کنید. خوشحال شدم که شما هم، مثل همه دوستان، هر قبرستونی می رید، یاد من می افتید، اما فکر نمی کردم، واقعا می خواهید، کتابش کنید.
نکته سوم) البته من در سفرنویس عادت داشتم و دارم که هر مطلبی که می نوشتم به یاد یکی از دوستان باشد و در پایان می نوشتم؛ بدون اجازه و با افتخار تقدیم می کنم به دوست عزیزم … ، مقاله معماران و طراحان خارجی دورۀ پهلوی را در سال 93 به شما تقدیم کرده بودم.

اپیزود پنجم) خوانش چهل نامه از دلتا – روسیا
اچند روز قبل برایم کامنت گذاشتی که کتاب چاپ شده و آدرس بده تا بفرستم، تا رسیدم خانه؛ شروع کردم به خواندن، اول نامه خودم را خواندم، بعد نامه به مونسان را، چون آن هم درباره گورستان بود، بعد نامه به لیلا عراقیان و … تا انتها، خیلی از ایده ات لذت بردم، مخصوصا نه شما به بانو عراقیان، در کامنت بعدی برایم نوشتی که در روز رونمایی حضور پیدا کنم، با اشتیاق، رونمایی کتابت را در شبکه های اجتماعی ام، اطلاع رسانی کردم و پیش خودم گفتم، اینجا تنها جای است که می توانی از پژمان خان، تشکر کنی اما …
نکته چهارم) کتاب را در چهل سالگی … منتشر کردی و اسمش را گذاشتی چهل نامه، اول پیش خودم فکر کردم، بوی قرمه سبزی هم می دهد، اما نمی داد.
اپیزود ششم) تصادف و بدقولی
صبح روز رونمایی همسرم با ماشین تصادف کرد، ذهنم کلا درگیر شده بود، عصر بود که یه خانم زنگ زد، گفت؛ شما کجای حیاط هستید؟ گفتم؛ حیاط! گفت؛ بله، کجائید؟ واقعا ذهنم یاری نمی کرد، برایم توضیح داد …. من کلا شرمنده بودم، شب فرصتی شد تا در اینستا باشم، لایو شما را شروع کردم به دیدن، وقتی همان خانم به شما گفت؛ شهرام نمی آید، چهره شما و … خیلی ناراحت شدم، گفتم عوضش، فردا تنها یادگار نیکلای مارکوف را در تور مارکوف گردی به ایشان تقدیم می کنم تا جبران کرده باشم، به سرپرست برنامه زنگ ردم و گفتم، من فردا خودم هم هستم، باورش نمی شد، خیلی منتظر بودم اما شما نیامدید.
اپیزود آخر) به یاد …
در هر صورت از این به بعد، هر بار نامه ببینم، یاد شما می افتم، هر بار قوری قدیمی ببینم یاد شما هستم، هر بار یاد عالیجناب مارکوف باشم، شما در ذهنم نقش خواهی بست و هر بار زن زیبا رویی ببینم، شما هم هستید در این فیض و هر بار مسکو بروم یادت خواهم بود، البته بماند نه تا بحال رفته ام و نه پولش را دارم که بروم، اما به یادت هستم، سپاس برای همه چیز و پوزش برای اینکه نیامدم.

ته نویس اول) پژمان خان، درباره آن یادگار مارکوف حضوری خدمت شما خواهم گفت؛ البته هر زمان فرصتی مهیا شد، شاید از شما پس بگیرم.
ته نویس دوم) کتاب چهلنامه از دلتا-روسیا روایتگر سفر نویسنده (پژمان محمدرضا نوروزی) به کشور روسیه است که در قالب ۴۰ نامه برای مخاطبان مختلف به نگارش درامده است. نویسنده کتاب در خصوص این کتاب گفته است:
«وقتی تصمیم گرفتم سفر تازهام به روسیه -مسکو سنپیترزبورگ- را مکتوب کنم، فقط به نامه فکر میکردم؛ نامه به آنهایی که هنگام سفر یادشان بودهام. آشنا و ناآشنا بودن هم برایم مهم نبود. هرکسی -بهدرستی یا نادرستی- در لحظهای از سفر به یادش میافتادم، نامهام را خطاب به او نوشتهام.»
محمدرضا نوروزی خودش را در وبسایت شخصیاش اینطور معرفی کرده است: پس از سالها فعالیت در حوزهی «علم» به شکل عام و نجوم و میکروبیولوژی و آموزش (به شکل خاص) در قالب مدرس در دانشگاهها و مراکز آموزش عالی و نیز تدریس علم در مدارس تهران، بالاخره آرام آرام به سوی علاقهی اصلیم، یعنی طراحی فضاهای آموزشی و علمی پیش رفتم. رصدخانهها وآسماننماهای کوچک و متوسطی را در تهران و زنجان و زابل و… طراحی و اجرا کردم تا اینکه بر اساس علاقه و پس از تحصیل ناپیوسته و راه دور در حوزهی طراحی فضاهای علمی به طراحی مفهومی موزه و «مرکز علم» پرداختم.
اما بخش مهم دیگر معرفی ایشان «مسافر» بودن ایشان است که خودشان این طور معرفی میکنند: «سفر رفتن همواره بخشی از زندگی من بوده. سفرهایی به سبک و سیاق خودم. از طبیعتگردی تا گشت و گذار در شهر.به همین مناسبت هرآنچه با سفر پیوند داشته را دوست داشتهام .در بسیاری از این سفرها دوستان و آشنایانی هم همراهم بودهاند.ساختن برنامه،رویدادهای مرتبط با سفر،طراحی مسیر سفر،برگزاری جلسات فرنامهگویی(سُنگی) و چند نمایشگاه عکس گروهی همگی حاصل فعالیتِ همین منِ مسافرِ درونی است».
برای خرید کتاب می توانید از این لینک استفاده کنید.
کانال خبری تارنمای سفرنویس
کانال اعلام تورهای سفرنویس
همسفران