چندی قبل در گزارش تخریب خانه عامری ها (انجمن فرهنگی ایران و انگلیس) چند تصویر از یک خرابه گذاشتم ، کسی سوال نکرد آنجا کجاست! در یک پست دیگر پرسشی مطرح کردم چرا به راحتی از همه چیز می گذرید و نمی پرسید! اتفاق خاصی نشد ، اما این بار می نویسم که آنجا کلوپ و رستوران انگلیسی ها و سفرا بود ، بعد شد دفتر آیت الله سید محمدباقر طباطبائی حکیم و محل آموزش نیروهای سپاه بدر ، و بعدها محل تجمع دوست داران آیت الله صدر و …. همراه شوید

آدرس کلوپ انگلیسی ها : استان تهران ، شهر تهران ، ضلع جنوبی میدان فردوسی ، خیابان فردوسی ، خیابان شهید تقوی (کوشک سابق) ، بن بست دیزج خلیل ، پلاک ۱۰ (از جنوب به کوچه شهید خسرو زمانی)
شماره ثبت در فهرست آثار ملی ایران : این اثر ثبت ملی نشده
مختصات جغرافیایی ، آب و هوا ، نقشه کلوپ انگلیسی ها و … : E 51″45’13.22 N 35″41’54.92
ارتفاع از سطح دریا : ۱۱۸۷ متر
نامهای دیگر : کلوپ سفرا ، رستوران انگلیسیها

پیرامون نام (وجه تسمیه) :
این کلوپ (رستوران) چون در نزدیکی سفارت انگلستان واقع شده بود به همین دلیل به کلوپ انگلیسی ها شهره شده است اما با گپ و گفت با افراد محلی برخی به آن کلوپ آمریکایی ها ، رستوران فرانسوی ها و … می گفتند . پیرمردی نیز در محل به آن کلوپ باغ مصدق می گفت ! و دلیلش این بود که این باغ قبلها متعلق به مصدق بوده!
دوران و بانی اثر : اوایل دوران پهلوی ، بانی اثر نامشخص است.
امکان بازدید : به علت مخروبه بودن و با توجه به اینکه مکان در حال حاضر نظامی است ، امکان بازدید ندارد.

پیشینه و تاریخچه :
از پیشینه کلوپ (رستوران انگلیسیها) هر پرسشی داشته باشید، مردم محلی با اکراه پاسخ آن را به شما می دهند ، دلیلش را نمی دانم ! اما این را متوجه شدم که ورود برای عموم آزاد نبوده و بیشتر دیپلمات ها و سفرای سفارت خانه های تهران به کلوپ (رستوران انگلیسیها) رفت و آمد داشته اند ، یعنی در اصل کسی که تجربه رفتن به این کلوپ را داشته باشد پیدا نکردم ، اما همه بالا اتفاق این نظر را داشتند که اینجا اولین رستورانی بود که در طبقه دوم آن استخر تعبیه شده بود .

نوع معماری و سرستون های مخروبه باقی مانده کلوپ (رستوران انگلیسیها) ، این قضیه را قوت می بخشد که عمارت قاجاری باشد اما اهالی می گفتند که اینجا را در زمان پهلوی اول بنا کرده اند ! شاید هم در زمان پهلوی اول بازسازی شده باشد.

پس از انقلاب این عمارت تخلیه و در سال ۱۳۵۹ در اختیار آیت الله سید محمدباقر طباطبائی حکیم ، که به ایران پناهنده شده بود واگذار شد و آیت الله حکیم و همراهانش در این ساختمان اسکان پیدا کردند. شهید حکیم، با همکاری چند تن از دوستانش، در سال ۱۳۶۲ ه خورشیدی، مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را در ایران تشکیل داد ، می گویند هسته اولیه سپاه بدر نیز در همین کلوپ (رستوران انگلیسیها) شکل گرفته است.

برخی از مردم محلی هم می گفتند ؛ به علت نگهداری اسلحه و … اینجا آتش گرفت و ویران شد ، اما برخی هم می گفتند به علت متروکه و رها شدن به این حال روز افتاده

نکته اول: در کوچه دیزج خلیل ، مغازه ای وجود دارد که گردانندگان آن عرب هستند و با افتخار خود را از دوست داران و مریدان حکیم می دانند.
و همان مردان عرب اذعان می کردند؛ که کلوپ (رستوران انگلیسیها) بعد از آیت الله حکیم در اختیار طرفداران آیت الله سید باقر صدر قرار داشته ، که با توجه به تابلوی درب ورودی کلوپ (رستوران انگلیسیها) به نام «مرکز پشتیبانی شهید صدر» این نقل قول به صحت نزدیک می شود.

نکته دوم: در ضلع جنوبی کلوپ (رستوران انگلیسیها) در کوچه زمانی تابلویی به این مضمون خودنمایی می کند.
موسسه الشهید الصدر ، بنیاد شهید صدر ، تاسیس ۱۳۵۹

در کوچه زمانی و در ضلع جنوبی کلوپ (رستوران انگلیسیها) چندین واحد تجاری مثل ، رنگرزی ، نانوایی بربری ، دیزی سرا (ال دیزی) و … قرار دارد که اهالی می گفتند ؛ در همان زمان که کلوپ (رستوران انگلیسیها) فعال بود این واحدها قهوه خانه ای بود برای عموم که در آنجا روز را به شب می رساندند.

در حال حاضر کلوپ (رستوران انگلیسیها) در اختیار پشتیبانی ناجا قرار دارد و به عنوان پارکینگ ماشین های اسقاطی از آن استفاده می شود.
ته نویس اول: به قول یک دوست ، حقیر فقط دنبال خرابه و هویت بخشی به آنها می گردم ، که فکر می کنم درست است!
ته نویس دوم: این مطلب را بدون اجازه و با افتخار تقدیم می کنم به دوست عزیزم آقای سجاد عسگری ، تنها کسی که درباره این عمارت سوال کرد!!
سلام آقای شهریار
شما لطف داریدبه من.مطالب واقعا زیبایی است.
با تشکر
عسگری
شهریار: سجاد خان می گذاشتید در سالگرد این پست ، کامنت می گذاشتید …
Tabarastan.info
کتب ً روزنامه خاطرات عزیز السلطان ً ملیجک ثانی جلد اول ۱۳۷۶ ص۱۹۶
نوشته شده است … از سمت ارک امدیم ببه خیابان انگلیسی ها…
شهریار؛ آیا در صفحه مورد اشاره نوشته ای درباره این کلوپ است، آیا شما این صفحه از کتاب را در اختیار دارید؟؟
kheili heif. cheh owghateh shaadi dar anjaa gozarandeem.
شهریار: سلام بر شما
کمی بیشتر شرح می دهید، لطقا
سلام آقا شهریار
ممنون از اینکه این مطلب رو با عکس های عالی گرد آوری کردید. من تابستون سال ۷۰ و ۷۱ توی اون محله کار میکردم. اون زمان هشت سال داشتم . اسم کوچه زمانی نبود فکر میکنم. خیابان ارباب جمشید و کوچه ارباب جمشید بود . دفتر آیتالله حکیم هم در ساختمان نبود بلکه روبروی ساختمان بود . یعنی ظلع جنوبی تقاطع ارباب جمشید و زمانی اون دست خیابون هم استودیو پوپک قرار داشت.ورودی کوچه زمانی از طرف خیابان فردوسی ، عمده فروشی اسباب بازی بود ،بعد از اون کبابی آقامهدی عراقی بود ، بعد از اون یه درب فلزی کوچیکه بود که سرویس بهداشتی چندتا مغازه بود بعد خشکشویی بود که اون ها هم عراقی بودند بعد از اون نونوایی لواشی ، کنارش هم رفوگری فرش دستبافت بود،و دیگه تا آخره کوچه هیچ مغازه ای نبود. اون قسمت که الان پارکینگ شده هم فروشگاه تعاونی بود و عرب های مقیم اون منطقه ازش خرید میکردند. اون تابلو و اون نوشته ی دفتر آیتالله صدر هم از زمان جنگ اونجا مونده و فعالیتی نداشتن. من و چند تا از دوستام از ابوالفضل عراقی اجازه میگرفتیم و میرفتیم طبقه بالای مغازه ها که ویران شده بود بازی میکردیم. به نظر نیومد دلیل تخریبش آتیش سوزی باشه. همه چیز تقریبا سوخته بود ، اما بین اونها میشد کلی کتاب و لباس و پرده و حتی اسلحه سوخته پیدا کرد که هیچکدوم از قطعه هاش کار نمیکردن. ما هیچوقت چیزی با خودمون بیرون نیاوردیم و فقط مثل شما به عمارت های قدیمی علاقه داشتم و میرفتم تا کنجکاوی هام رو یه جوری جوابگو باشم اما هر چی میدیدم سوالای بیشتری سراغم میمود. از آیتالله حکیم و همراهانش برات بگم که خیلی جالبه. تمام خانواده ی ایشون توسط صدام کشته شده بودن و یه جوخه همراه ایشون موفق شده بودند به ایران برسن که کار محافظت از ایشون رو هم به عهده گرفته بودن. اسم یکشون حسن بود از شمال بغداد، ترکی هم حرف میزد،برام عجیب بود یه عرب ترکی صحبت کنه. یکی دیگه بود به اسم ابوعلی،از ساختمان روبروی کبابی که ایرانی هم بودند یه همسر داشت.خوده آیتالله حکیم خیلی مهربون بود . توی راهروی دفترش آبسردکن داشت. ما برای رفع تشنگی میرفتیم اونجا آب میخوردیم. فکرش رو بکن ، ده دوازده تا بچه وسط فوتبال جلوی دفتر ایشون یهو میریختیم داخل و نوبتی آب میخوردیم.ایشون دستور داده بودن هیچکس به ما کاری نداشته باشه. وگرنه محافظ هاش حتی سره کوچه هم کیوسک داشتند.هر وقت یکی از محافظ هاش به هر دلیل فوت میکرد یا کشته میشد، ایشون خودشون مراسم رو اجرا میکردند.
کاش هیچوقت بزرگ نمیشدم.بلیط فروش سینما برلیان برامون بلیط میاورد تا جمعه ها بریم سینما.مردم باهم مهربونم بودند و همه چیز مزه ی واقعی خودش رو میداد. ببخشید پر حرفی کردم. بازم ممنون خاطره هام زنده شدن
شهریار؛ سلام و سپاس از مهربانی و به اشتراک گذاشتن خاطره های خوبتان، سپاس دوباره