درگذشتگان دور از وطن و مرگ گلا یوحنا
چند روز پیش، گلا یوحنا فوتبالیست دهه ۶۰ شاهین، تهرانجوان و تیم ملی، دور از وطن درگذشت! هیچ کس نمی داند! چند ایرانی دور از وطن می میرند! چرا دور از وطن! مرگ در غربت و داستان تکراری این سرزمین
داستان اول؛
یاد زمین میدان گرگان بهخیر! تیم آخیشجان با نام کاوه در این زمین به میدان میرفت، اما بعد از شهادت سه تن از بازیکنانش به تیم «سه شهید» معروف شد. زمینی که کسبه محل -از تافتونی تا ساندویچی- کمکشان میکردند تا هزینههاشان را یر به یر کنند. البته بازیکنان تیم پرسپولیس هم گاه با تیم یاران گلچین در این میدان به زمین میرفتند و مردم برای دیدن چهرههایی چون علی پروین، ناصر محمدخانی، محمد پنجعلی، عباس کارگر، محمد مایلیکهن، گلا یوحنا و حمید درخشان قبض روح میشدند. زمینی که بعدها توسط بنیاد شهید به خانههای سازمانی تبدیل شد و خاطرات جوانهای دهه پنجاه تا شصت در زیر خروارها تیرآهن ماند. (۱) خروارها خاطره در زیر بنیاد … مُرد!

داستان دوم؛
در تب و تاب جام جهانی، گرانی دلار، بی آبی خوزستان و … گلا یوحنا فوتبالیست آشوری دهه ۶۰ تیمهای شاهین، تهران جوان و تیم ملی در سن ۶۱ سالگی به علت بیماری سرطان در آلمان بدرود حیات گفت! چرا کسی خبر را منتشر نکرد؟ چرا دور از وطن! در کشورت اقلیت باشی و در غربت بمیری! چرا در سرزمینی هستیم که همه به فکر هجرت اند! تا بحال لیستی از درگذشتگان دور از وطن دیده اید؟

داستان سوم؛
سازمان ملل ۲۰ ژوئن (۳۰ خرداد) را «روز جهانی پناهندگان» نام گذاری کرده، ۳۰ خرداد ۹۷ گلا یوحنا مُرد! طبق آمارهای سازمان ملل، به ازای هر ۱۰۰نفر در جهان، یک نفر مجبور میشود به دلیل جنگ، ناامنی و دلایل سیاسی کشورش را ترک کند و عموم پناهندگان جهان از منطقه خاورمیانه و آفریقا هستند.

داستان چهارم؛
یادمان رفته، تاریخ را فراموش کرده ایم، ایران مقصد پناهندگان بود، آری مقصد پناه جویان؛ پناه جویان کلیمی در ۲۷۰۰ سال پیش، پناهندگان بخارا و سمرقند، پناه جویان دور از وطن لهستانی در سال ۱۳۲۰، پناهگاه آوارگان افغان بعد از حمله شوروی، شیعیان عراق و … ایران با ۵ میلیون پناهنده در دهه ۷۰ در رده اول پناهگاه، پناهجویان بود! اما دیگر نیست! حتی آوارگان جنگ زده سوریه، ایران را انتخاب نمی کنند! کمی فکر کنیم! یک دقیقه! پناهندگان در ایران حق رانندگی ندارند! چه مرد و چه زن. حق سفر به شهر دیگری ندارند. حق استفاده از خدمات الکترونیک بانکی را ندارند. آنها حق ندارند عابربانک داشته باشند. پناهندگان در ایران حق … ندارند، ایرانیان هم انگار حق ندارند در این سرزمین بمانند و زندگی کنند. (۲)

داستان پنجم؛
ما چند دوره مهاجرت از ایران داشتیم؛ دوره اول مهاجرت آریستوکراتهای پهلوی در آستانه انقلاب؛ دوره دوم، مهاجرت گروههای انقلابی در پی تسویه حسابهای سیاسی و ایدئولوژیک دهه ۶۰؛ دوره سوم، مهاجرت اجتماعی دهه ۷۰ به امید زندگی در شرایط بهتر، دوره چهارم، مهاجرت پس از وقایع سال ۱۳۸۸ و دوره پنجم؛ دوره کنونی با هزاران دلیل … شامل همه افراد؛ آقازاده ها و مدیران، نخبگان و هنرمندان، مردم کوچه بازار همه … (۳)

انگیزه جلای وطن اینهاست؛ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، اقلیتهای قومی و دینی، زیست محیطی، دانشجویی، ترس از جنگ و … از طیف مردم عادی، کسبه، هنرمندان و حتی مدیران دولتی و حاکمیتی و آقازاده ها و …! مدیران دولتی و حکومتی بخوانید و بدانید و البته می دانم که می دانید؛ مهاجرین برای لهو و لعب ترک وطن نمی کنند!

داستان ششم؛
ایرانیان مهاجرت می کنند، برای بقا، برای امید به آینده، چون ناامید شده اند، چند میلیون ایرانی و ایرانی زاده دور از وطن هستند؛ ۵ میلیون، ۸ میلیون، ۱۰ میلیون، ۱۵ میلیون و … درباره خسارت سنگین فرار سرمایهها (مهاجرت سرمایهداران) فرار مغزها (مهاجرت نخبگان و متخصصان) فکر کرده اید؟ راستی چند میلیون ایرانی دور از وطن در غربت مُرده اند؟

داستان هفتم؛
داستان هفتم داستان مشاهدات من در فرودگاه استانبول است، داستان دیدار مادر و فرزند، پدر و پسر، خواهر و برادر، داستانی پر از چشمان خیس، پر از حسرت، پر از نفرت، داستان یک ایرانی که تنها در غربت می تواند، بهترین کسان زندگی خود را ملافات کند و در غربت، دوباره از آنها جدا شود، تف بر این سرزمین، راستی می دانید چند ایرانی در استانبول دفن شده اند؟ تا به حال پرس و جو کرده اید؟ چند قبرستان مختص به ایرانی ها در ترکیه وجود دارد؟

داستان هشتم؛
تا به حال سر قبر شخصی در وطن رفته اید که همه عزیزانش دور از وطن هستند، فرزندانی که به توصیه مادر، حتی برای تدفین، به سرزمین مادریشان برنگشته اند، اینها در وطن هم، در غربت مُرده اند. لعنت به این سرزمین
داستان نهم؛
همه ما دیر یا زود مرگ را تجربه خواهیم کرد. اما تابحال درخصوص مرگ در غربت فکر کرده اید! بسیاری گمان می کردند مهاجرتشان موقتی و زودگذر است اما مُهر مرگ این دوره موقتی را همیشگی کرد. برای بقا رفته بودند، اما جسدشان در غربت، باقی ماند! و برخی هم ماندند به امید تغییر، اما ماندنشان هم مرگ بود، چون اجازه زندگی نداشتند، مثل ناصرملک مطیعی (۴)

داستان آخر، آنهایی که رفتهاند!
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند. آنهایی که رفته اند می خواهند برگردند. اما هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند؛ آنهایی که رفتهاند احساس تنهایی میکنند. آنهایی که ماندهاند هم احساس تنهایی میکنند. بگذارید زندگی کنیم
با تمام این حرفها، بین ماندن و رفتن، مانده ام، یاد پرسش آینده فرزندانم می افتم؛ پدر تو می توانستی بروی اما …
می خواهم وطنم را دوباره بسازم، اما شاید باید بروم. نمی دانم مرگ مداوم، را در وطن تجربه کنم یا مرگ دور از وطن؟!
ته نویس اول) چند روز پیس نوشتم؛ خسته ام، خیلی از دوستان و بزرگوارن با تماس ها و انرژی مثبتشان، کنارم بودند، دست تک تک این بزرگوران را می بوسم؛ دوستان مهربانی چون؛ محمد ترکمان، جاوید سرابی، رضا صفوی، فرزاد خادم، شبنم بلوچ، هیوا جعفری، پدیده عنقا، بابک سروش، نیکو گرشاسبی، مونا، فرانک فربد، طیبه مالکی، عرفان حائری، هادی بجمانلو و …
ته نویس دوم) این گزارش را بدون اجازه و با افتخار تقدیم می کنم به دوست عزیز و مهربان، مهدی کوثری از لندن
ته نویس سوم) درگذشته ای نه چندان دور، فهرستی از درگذشتگان دور از وطن تهیه کرده بودم، به زودی در قالب کتابی منتشر خواهد شد و شاید هم بخشی از آن به عنوان پرونده؛ درگذشتگان دور از وطن در سفرنویس بازنشر شود، فهرستی بلندبالا
به من کمک کنید تا این فهرست، تکمیل شود، فهرست آنانی که شب را بی چراغ روشن می کردند، اما دیو شب ماندگار شد، و آنها به امید روز، جلای وطن کردند و در شبهای تنهایی، دور از وطن مُردند.
منابع و سرچشمه ها؛
۱) شیر آب فشاریات کو، انبار گندمت کو؟ همشهری آنلاین
۲) ایران و پناهدگانش روزنامه شرق
۳) آیندهای نامعلوم در انتظار جامعه ایرانی، سونامی مهاجرت بی بی سی فارسی
۴) دو روایت از مرگ در غربت و چند ماجرای واقعی درباره مرگ فرزاد حسنی
این جدول به صورت روزانه تکمیل خواهد شد.
نام | شهرت | تاریخ | شهر | کشور | محل دفن |
گلا یوحنا | فوتبالیست | ۱۳۹۷٫۰۳٫۳۰ | کلن | آلمان | نامعلوم |
با ما همسفر باشید
آقای شهریاری عزیزمثل همیشه خاص هستید.موصوع مهمی رابرگزیدید. همه ماعاشق ایرانیم وبرای اثبات حرفمان بایدبمانیم وبجنگیم.به سهم خودتلاش کنیم حتی تغییری هرچندناچیزایجادکنیم.اگرتک تک ماتصمیم به جلای وطن کنیم ایران تنهامیشود.میمانیم چراکه مقاومت بالاخره محصولی به نام پیروزی داردحتی به قیمت ازدست دادن بسیاری ازعزیزان وداراییهاوحتی خودمان.بمانیم تانام ایران همیشه جاودانه بماند.یکی ازهمسفران.
شهریار: سلام بر شما
به قول یک دوست؛
همه گفتن درست میشه، یکی نگفت درستش میکنیم
بعنوان کسی که بیش از سی سال در مهاجرت بوده , کاملا موافقم
شهریار: سلام بر شما
آقای شهریار عزیز امیدوارم هر جای دنیا که هستید امیدتان نا امید نشود.
به امید اینکه همیشه تکیه گاهی محکم برای خانواده محترمتان باشید.
و دلگرمی ما همسفران .
شهریار: سپاس از مهربانی و محبت شما بانوی گرامی
ای کاش، ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها -در جعبه های خاک-
یک روز می توانست همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک
(شفیعی کدکنی)
شهریار: ای کاش ……………………………….
درود
به همه مشکلات جامعه واقف هستیم … حتی شاید بدتر از اینها هم باشد.
اما در کجای دنیا با مردمی که جلوی حکومت ها می ایستند با مهربانی رفتار می شود؟ حتی اگر حق با مردم باشد
کدام کشور را می شناسید که هیچ وقت در طول تاریخ به مردم خودش ظلم نکرده باشد؟
کجای دنیا برای پناهندگان فرش قرمز پهن می کنند؟ اگر به هر دلیلی حتی برای حفظ جانشان به آن کشور رفته باشند …
مگر در کشورهای دیگر پناهندگان حقوقی برابر شهروندان دارند؟ آیا پناهنده ای که در یک کشور اروپایی مجبور می شود دین خود را عوض کند تا بهتر مورد پذیرش جامعه قرار بگیرد مظلوم واقع نمی شود؟ آیا پناهنده ای که مجبور می شود از کودکش جدا شود، پناهنده ای که تا سال ها حق کار کردن ندارد و … آیا مظلوم نیستند؟
منظور من انفعال و پذیرش مطلق نیست. می خواهم بگویم ما برای نجات خودمان و برای زندگی بهتر در این کشور اول به یک انقلاب فرهنگی نیاز داریم. در خیلی از زمینه ها …
آیا دولت آشغال در کوچه و خیابان رها می کند؟ آیا مسئول بی آبی صد در صد استراتژی های اشتباه دولت در زمینه کشاورزی و سدسازی و … است؟ ایا فردی که هنوز تشخیص نمی دهد باید به اندازه خودش در کاهش مصرف اب سهیم باشد مقصر نیست و …
لطفا کشورمان را با این وسعت و این جمعیت و وجود جنگی که هشت سال ما را از همه چیز عقب انداخت و بدتر از همه با این همه فقر فرهنگی و … با کشورهای کوچک و آرام و کم جمعیت اروپایی مقایسه نکنیم …
لطفا همه با هم امید را ترویج دهیم نه ناامیدی را … نه تکرار مشکلات موجود را
شهریار: سلام بر شما
من با توجه اینکه خیلی از موارد شما را قبول دارم، اما نا امیدم، نا امید ، نا امیدِِِِِ
دیگر به چنان آرامشی رسیده ام، که فقط نومیدان می شناسند
(محسن صبا)
شهریار: سلام بر شما
شهرام عزیز
عباس گرامی
من هم مانند تو فکر میکنم به نماندن, نماندن در دیاری که فرصت برابر فراهم نیست, نماندن در مملکتی که اصطکاک لحظهای دارد لامصب, نمیدانم چه بگویم؟
از ریزگرد بگویم یا گتوند؟ از بختگان یا هامون؟ از یوز یا هومن؟ از عباس جعفری یا فرهاد مهراد؟
میبینمت
شهریار: رفیق جان، دلتنگ دیداریم شدید